مطالبتو ديدم فقط سه تا از عكسارو ميشد ديد يه پيشنهاد دارم برات.
عكسايي رو كه ميخواي كپي پيست كني اول تو سيستمت سيو كني بعد تو آپلودسنترا آپلودشون كني بعد كپي پيست كني. اينجوري ديگه عكسات حذف نميشن. پاسخ:مررررررررررررسی ممنونم
میری تو گوگل می زنی آپلود عکس یه سایتی باز می کنه تویش آپلود می کنی اولین آدرسی که می ده رو بده به من می تونی برای آپلود به این سایتی که دادم بری پاسخ:اوکی عزیزم گرفتم
تَمآمـِ دُنْیایــِ مَنــو یه سُکوتــِ مُبْهَمــْ گـِرفْتـه
که مُدامــ به یـادَمـْ میآره
مَنــْ تَنْها تَرینــْ بآنـ♀ـــویِ اینـ شَهْرَمــ ـ
▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒
❤زهرا❤
ساعت18:19---23 فروردين 1393
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه،باور نمیکردم واقعاقبول شداگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتوقبول نمیکنه ساعتتونگاه کن ببین 9دقیقه بعد1اتفاق خوشحالت میکنه پاسخ:خیـــــــلی قشنگ بود عزیزم
تینا
ساعت18:29---20 فروردين 1393
سلام تولدت هر وقت بوده تولدت مبارک ببخشید یه دفعه رفتم پاسخ:عیبی نداره مر30
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان عکس
باربی ناز و
متحرک و
آدرس leydi.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.