نظرات شما عزیزان:

BITA
ساعت22:55---30 خرداد 1393
سلاااااااااام
بیا وبم ثبت نام کن ممنون میشم


♥ღ♥soosan ♥ღ♥
ساعت16:34---10 خرداد 1393
مرحله 4

VAMPIRE GIRL
ساعت18:55---2 خرداد 1393
خواهش ميكنم
پاسخ:الان میخوام امتحان کنم ببینم میشه بهم سر بزن بازم عکسامو ببین


VAMPIRE GIRL
ساعت18:47---2 خرداد 1393
مطالبتو ديدم فقط سه تا از عكسارو ميشد ديد يه پيشنهاد دارم برات.

عكسايي رو كه ميخواي كپي پيست كني اول تو سيستمت سيو كني بعد تو آپلودسنترا آپلودشون كني بعد كپي پيست كني. اينجوري ديگه عكسات حذف نميشن.
پاسخ:مررررررررررررسی ممنونم


سارا
ساعت15:49---29 فروردين 1393
وبت قشنگه
پاسخ:مر30عزیزم


♥ miss maedeh ♥
ساعت18:24---27 فروردين 1393
میری تو گوگل می زنی آپلود عکس یه سایتی باز می کنه تویش آپلود می کنی اولین آدرسی که می ده رو بده به من می تونی برای آپلود به این سایتی که دادم بری
پاسخ:اوکی عزیزم گرفتم


تینا
ساعت18:14---26 فروردين 1393
عزیزم نام کاربری تو یادم رفته
پاسخ:خخخخخخخ منم یادم نیست


✔ آیســــــاטּ ✔
ساعت20:51---24 فروردين 1393
گاهی احساس میکنی که اگه وقت بذاری و به یه سیب زمینی پخته عشق بورزی،
بیشتر جواب میده تا به بعضی آدما …


✔ آیســــــاטּ ✔
ساعت20:49---24 فروردين 1393
تـــــــــــــــولــــבتــــــ ـ مـــبــــآرکـــــــــ

✔ آیســــــاטּ ✔
ساعت20:47---24 فروردين 1393
▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓ ▒▒

تَمآمـِ دُنْیایــِ مَنــو یه سُکوتــِ مُبْهَمــْ گـِرفْتـه

که مُدامــ به یـادَمـْ میآره

مَنــْ تَنْها تَرینــْ بآنـ♀ـــویِ اینـ شَهْرَمــ ـ

▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒▓▓▒▒


❤زهرا❤
ساعت18:19---23 فروردين 1393
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه،باور نمیکردم واقعاقبول شداگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتوقبول نمیکنه ساعتتونگاه کن ببین 9دقیقه بعد1اتفاق خوشحالت میکنه
پاسخ:خیـــــــلی قشنگ بود عزیزم


تینا
ساعت18:29---20 فروردين 1393
سلام تولدت هر وقت بوده تولدت مبارک ببخشید یه دفعه رفتم
پاسخ:عیبی نداره مر30


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: